تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
.
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات !
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟!
.
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
.
خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
.
شعله ور می شود این داغ دوباره ؛ وقتی
شیر در سینه ی بی کودک مادر برسد
.
زیر خورشید نشسته ، به خودش می گوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
.
.
.
علیرضا لک
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید