جانم آمد به لب از دوری یارم ؛ چه کنم ؟
***
جانم آمد به لب از دوری یارم ؛ چه کنم ؟
روز و شب از غم او زار و نزارم ، چه کنم ؟
.
قابض روح چو خواهد که بگیرد جانم
اگر آن یار نیاید به کنارم ، چه کنم ؟
اگر آن دلبر جانانه ی دوران از من
دستگیری نکند آخر کارم ، چه کنم؟
.
عمر بگذشت به مهجوری و غفلت ، ای وای
گر نبیبنم رخ تابان نگارم ، چه کنم ؟
.
ای که با یک نظرت ، صد گره را بگشایی
گره ای سخت فتادست به کارم ، چه کنم ؟
.
گفته ای صبر کن آخر ، که فرج نزدیک است …
رخت بربسته ز دل صبر و قرارم ، چه کنم ؟
.
گر خداوند به عدلش به حسابم برسد
چون شود بسته به من راه فرارم ، چه کنم ؟
.
تو مگر شافع من روز قیامت باشی
ورنه با این همه سنگینی بارم ، چه کنم ؟
.
ما از تو به غیر تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید