در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
أیها الهادی النقی ؛ یابن رسول الله گفتم
.
نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم
” ذکرکم فی الذاکرین ” را در میان راه گفتم
.
نیمه شب از مویتان از لیله القدرم نوشتم
صبح شد از رویتان از فالق الإصباح گفتم
.
آسمان چشم هایم را کمی ابری کشیدم
زیر باران قطره قطره از شما آنگاه گفتم
.
خاک های صحنتان مرطوب شد مانند ساحل
رو به دریا ایستادم از غمی جانکاه گفتم
.
خانه ات آباد ای مرد غریب ای مرد تنها
خواستم از غربتت چیزی نگویم ؛ آه گفتم
.
آبرو دارم ولی با شوق لبخند رضایت
از گناهان خودم بینی و بین الله گفتم
.
بیت هشتم بود سامرّا برایم مشهدی شد
سمت خورشید خراسان جمله ای کوتاه گفتم
.
گفتم از شمس الشموس و تو همان شمس الشموسی
من ندانسته شما را تو شما را ماه گفتم …
برای حمایت از خیمه کلیک کنید