ریخت با دست خودش می در سبوی مادرش
داد با اشک خودش آب وضوی مادرش
.
پلک میزد جای گریه جای خنده جای حرف
پلک میزد در جواب گفتگوی مادرش
.
وقت رفتن شد خودش را زد ز گهواره زمین
آمد از میدان پدر کم کم به سوی مادرش
.
لحظه ای نگذشت از رفتن که تیری با شتاب
خورد بر اصغر … به واقع بر گلوی مادرش
.
تشنه آخر ذبح شد شش ماهه ای در کربلا
شد تماماً نقش بر آب آرزوی مادرش
.
نیزه داری سنگ دل از عمد چندین مرتبه
زد به نیزه راس او را رو به روی مادرش
.
مادرش از دور میزد بوسه بر روی علی
بوسه میزد از همان نیزه به روی مادرش
.
خواستم توفیق روز افزون برای نوکری
پس قسم دادم به او بر آبروی مادرش
.
.
.
محسن صرامی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید