عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند
.
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
.
همچو ” بسمل شده ای ” دور خودش می پیچید
به پریشان شدن بال و پرش خندیدند
.
درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف
دست می بُرد به سوی کمرش ، خندیدند
.
آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین
همگی جمع شدند دور سرش خندیدند
.
یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد
بر نفس های بدون اثرش خندیدند
.
زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است
بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند
.
دست و پا می زند و نیست کنارش پدری
تا ببیند به عزای پسرش خندیدند
.
کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود
لشگری دور تن مختصرش خندیدند
.
هر چه می گفت حسین ” یا ولدی یا ولدی ”
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
.
.
.
قاسم نعمتی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید