علی دیده است در زهرا غروب آفتابش را
***
علی دیده است در زهرا غروب آفتابش را
و زهرا در علی دیده است هرم التهابش را
.
شهید اول حفظ ولایت ، می شود اما
کسی هرگز نخواهد دید حتی اضطرابش را
.
کرم ، مبهوت و سرگردان که زهرا چیست ؟ زهرا کیست ؟
مگر از راز گردنبند بردارد جوابش را
.
چه بینا و چه نابینا به نامحرم بگو برگرد
که گل بر خارها هرگز نمی بخشد گلابش را
.
غمی سنگین تر از داغ جدایی از علی دارد
که در تابوت ، می خواهد نگه دارد حجابش را
.
فقط محض دل حیدر … وگرنه ضربه سنگین بود
اگر از چهره بر می داشت گاهی هم نقابش را
.
اگرچه زخم بر بازو … برای شادی همسر
خودش در خانه می چرخاند سنگ آسیابش را
.
اجابت را علی در لحظه ی عجل وفاتی دید
چه غمگین می کند راهی شهید انقلابش را
.
.
.
محسن ناصحی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید