عمری به درد عشق گرفتارم شکر خدا که شوق دوایی نیست
مهر سکوت بر لب خود دارم در کار عشق چون و چرایی نیست
.
باید دل از محبت او پر کرد بر عشق پاک خویش تظاهر کرد
بر عالم غریبه تفاخر کرد در کار عاشقان که ریایی نیست
.
تنها جواب روشن تردید است آیینه ای که مظهر توحید است
جز آفریدگار نگار من سوگند می خورم که خدایی نیست
.
دل را به دست صاحب خود دادم در سایه ی ولایت او شادم
خالی از اعتقاد و پر از کفر است هر شیعه ای امام رضایی نیست
.
عند تطایر الکتب آقایم باید به داد من برسد ورنه
وقتی شود نصیب تنم آتش از شعله ها امید رهایی نیست
.
دل تا هوای دیدن یوسف کرد هر چهارشنبه قصد تشرف کرد
پابوسی رئوف رئوفان که از نوع واجبات کفایی نیست
.
جز بارگاهش از همه جا سیرم در صحن انقلاب زمین گیرم
از بس که عطر تربت او گیراست در این حریم سر به هوایی نیست
.
برق عجیب گنبد او قطعا کرده ست آسمان مرا روشن
در پیشگاه شمس شموس من خورشید این دیار طلایی نیست
.
تنها نه اینکه جنت ابرار است اینجا پناه هرچه گنهکار است
باب الرضا که باب امید ماست جای طلسم شیخ بهایی نیست
.
دستم دخیل باب الی الله اش دارالشفای شیعه قدمگاهش
جز خاک پای او که شفابخش است بر درد لاعلاج دوایی نیست
.
طفل جواب کرده ی خود را من از رو به قبله رو به حرم کردم
در هیچ جا به غیر حریم او دیگر مرا امید شفایی نیست
.
تنها دخیل پنجره فولادش از زائران مرقد شش گوشه ست
با این حساب هر که در این دنیا مشهد نرفته کرببلایی نیست
.
تاوان سخت معصیت خود را با درد دوری از حرمش دادم
هجر حرم ندیده نمی فهمد بدتر از این بلا که بلایی نیست
.
هر کس که درک کرده زیارت را از او گرفته اذن شهادت را
افسوس در دل من جا مانده ایمان مرتضای عطایی نیست
.
این جام اشک لطف خدا باشد این ظرف آبروی گدا باشد
این دست های رو به ضریح او همواره کاسه های گدایی نیست
.
عمری به شوق خلعت شاهانه حسرت نشسته بر سر هر شانه
اصلا همیشه حاجت شاعرها غیر از تفقّدی و عبایی نیست
.
شرمنده از حضور بزرگانم قلاده گردنم زده سلطانم
عمری سگ سرای رضاجانم در حرف دل زدن که ابایی نیست
.
.
.
علیرضا خاکساری
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید