مشک برداشت که سیراب کند دریا را
***
مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی اش آب کند دریا را
.
آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب
ماه می خواست که مهتاب کند دریا را
.
کوفه شد ، علقمه شق القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
.
تا خجالت بکشد ، سرخ شود چهره ی آب
زخم می خورد که خوناب کند دریا را
.
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را
.
آب مهریه ی گل بود والّا خورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را
.
روی دست تو ندیده است کسی دریا دل
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
شب ۲۳ رمضان – پاییز ۱۳۸۵
.
.
.
سید حمیدرضا برقعی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید