هرچند فاتح همه ی جنگ ها شدم
خیلی میان کوفه اسیر بلا شدم
.
ابروی من شکست سر کوچه ای شلوغ
زخمی سنگ بازی این بچه ها شدم
.
همسایه ی قدیمی مان داد زد سرم
آزرده از نگاه بدِِ آشنا شدم
.
خیلی سرت مقابل من خورد بر زمین
افتاد زیر پا و من از غصه تا شدم
.
دست خودم نبود که از تو جدا شدم
.
امّ حبیبه آمد و نشناخت زینبم
من تا نبینمش دو قدم جا به جا شدم
.
لب باز کردم و همه ی کوفه لال شد
من هم به احترام سرت بی صدا شدم
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید