گاه باید در جنونی ناگهان از دست رفت
***
گاه باید در جنونی ناگهان از دست رفت
بی خیال از صحبت سود و زیان از دست رفت
.
با دم یا لیتنا کنا معک ، آتش گرفت
در فراسوی زمان و لا مکان از دست رفت
.
مرد می جوید ، خروش بانگ هل من ناصرش !
ای خوشا مردی که در این امتحان از دست رفت !
.
گندم ری ، مفت چنگ زاهدان نسیه نوش !
نقد عشاق است جان ، باید گران از دست رفت
.
در تب ظهر عطش هر کس خودش را سر برید
از خدا سیراب شد ، در بی کران از دست رفت
.
من نمی دانم چه ها دید و شنید اما زهیر !
در شهودی در یقین گم ، بی گمان از دست رفت !
.
دست خالی آمد اما دست پر برگشت حر !
بی امانِ قصه در امن و امان از دست رفت
.
مثل گیسوی سپیدش بخت او هم شد سپید !
در خضاب خون حبیب آخر جوان از دست رفت
.
بس که عَمر بن جناده غرق دشت باده شد
مرغ بسمل وار ، دست و پا زنان از دست رفت
.
با خبر از طالعش با جان به خود می گفت سعد :
جان من ! هفتاد منزل می توان از دست رفت !
.
جون اگر در سینه عمری حسرت آغوش داشت
بین آغوش زمین و آسمان از دست رفت
.
در نماز خون ، شهادت بست قامت بر سعید !
روح مستش مثل تیری از کمان از دست رفت
.
پیرهن چاک و غزلخوان ، عابس از شوق بهشت
شورِ شیرین آفرین ، جامه دران از دست رفت !
.
از وهب در حلقه ی رندان نترساتر نبود
شادخواران ، مست بی سر ، سر خوشان از دست رفت !
.
این همه از دست رفتن ها ، فدای جان او
او که وقت رفتنش جان جهان از دست رفت
.
تاجداران بنده ی چشم غلام ترک او
او که آخر با دو چشم خون فشان از دست رفت
.
شمر از گودال بیرون آمد و در دست او …
تا که خواند این جمله را مرثیه خوان ، از دست رفت !
.
.
.
سید محمدجواد میرصفی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید