نذر خیمه
sli 18

جوانا ، تا که داری پای سیر و دیده ی بینا

***

جوانا ، تا که داری پای سیر و دیده ی بینا
به چشم دل حقایق بین به راه حق بشو پویا

.

ز عقل و علم و دین دم زن دم از مکر و دغل کم زن
به بام عشق پرچم زن بهل صورت بجو معنا

.

ز کثرت سوی وحدت شو جدا از این دوئیت شو
دمی با دل به خلوت شو که جان را بنگری مجلا

.

گهر را از خَزَف بشناس و چاه از راه و خار از گُل
ملک را ز اهرمن شاه از گدا کرباس از دیبا

.

ز کاخ عشق درگه جو به کوی عارفان ره جو
چو سلّاک دل آگه جو رهی در مُلک اِستغنا

.

به خود باز آگه و بیگه میاور سر به هر درگه
که شیطانت برد از ره کند اهریمنت اِغوا

.

برون از نفس سرکش رو چو مردان گرم و سرخوش رو
میان آب و آتش رو کلیم آسا خلیل آسا

.

زبان درکش ز گفت شر بر آر از خواب غفلت سر
بکن با اهل حق یکسر به کهف خامُشی مأوا

.

شش ارکان را بهل وز هفت آبا نیز بر کَن دل
بسوزان چار طبع و بر شو از نه گنبد خضرا

.

به حق می باش مُستغرَق نشین با نوح در زورق
به فرق موج زن بیرق ز طوفانش مکن پروا

.

اگر خواهی شوی سالک مدان خود را به خود مالک
وگرنه عاقبت هالک شوی چون پیر برصیصا

.

غرور و نخوت و مستی که باشد آخرش پستی
زند آتش بر این هستی بسوزد دین و هم دنیا

.

مخور گاهی غم روزی که هست این جیره هر روزی
به مال و مکنت اندوزی فزون از حدّ مشو کوشا

.

مدار الفت به بدخواهان سیه کاران و گمراهان
که چون آن رانده درگاهان تو هم روزی شوی رسوا

.

الا تا چند همچون خس روی بر باد هر ناکس
دو تا کن قامت از این پس به پیش ایزد یکتا

.

در آ از لانه ی ویران مشو پنهان چو خفاشان
تو خود یک روز شو تابان نه در نظاره چون حِربا

.

اسیر وعده ی دونان مشو با خوردن یک نان
که این بی عاطفت ترکان نخواهندت گه یغما

.

به سیم و زر مشو مایل مزن این سکه را بر دل
که زر در پیش اهل دل بود چون سنگ استنجا

.

سرانجام جهان بنگر و زین شهد و شکر بگذر
ز خوان تلخ او بگذر که حنظل باشد این حلوا

.

فنای ملک و دولت بین زوال مال و مُکنت بین
جهان بی مروت بین که بر کس ناکند ابقا

.

نه قارون ماند و نه قیصر نه کسری نه ترنج زر
نه دارائی اسکندر نه فرّ و شوکت دارا

.

نه اورنگ سلیمانی نه تخت و تاج ساسانی
نه تزئینات سلطانی نه آن مُفلس نه آن دارا

.

به مهر گیتی گردون بود چشم امیدت چون
که گشت از جور او دلخون بسی پیر و بسی بُرنا

.

مرام زشت کمتر جو مشو مفتون رنگ و بو
سخن از این و آن کم گو به هر دُکّان مکن سودا

.

به وحدت باش مردانه مشو مسحور بیگانه
که هر سو هست بتخانه چه از هندو چه از بودا

.

گریز از کِید اهریمن مشو از مکر او ایمن
که این بی چشم و رو دشمن فریبش هست ناپیدا

.

به هر پستی مکن خدمت به هر دستی مکن بیعت
مباش از بهر دون همت روان خسته بدن فرسا

.

مکن خود را به مستی گُم مخور می از کف مردم
بیا تا از غدیر خُم بریزم بر لبت صَهبا

.

از آن می کز کمال وی شود عمر جهالت طی
به تاج و تخت و مُلک کِی کند نیروی او دعوا

.

از آن می کز یکی ساغر دِماغ عقل گردد تر
به دست ساقی کوثر درخشد چون ید و بیضا

.

خوش آن خُمّ و خوش آن باده خوش آن مردان آزاده
خوش آن عیش خدا داده خوش آن جشن و خوش آن صحرا

.

علمداران بیت اللَّه هواخواهان شاهنشه
رسیده گرم سیر از ره بدان گرمی در آن گرما

.

دلیران و جهان گیران سواران چابکان شیران
جوانان بخردان پیران فلک سِیر آسمان پیما

.

پیمبر را همه بنده به خاک او سرافکنده
همه عارف همه زنده همه مست و همه شیدا

.

همه یک قول در ایمان همه دلداده با قرآن
به هستی جمله دست افشان به مردی جمله پا برجا

.

به پیرامون شاه دین به بالای جهاز و زین
مثال خوشه ی پروین به گرد شارق بیضا

.

که جبریل امین آمد شتابان بر زمین آمد
حضور شاه دین آمد به امر ایزد دانا

.

به اعزاز و به اکرامی به اکمال و به اتمامی
سلام آورد و پیغامی ز حق بر سیّد بطحا

.

که ای پیغمبر مرسل ز ماضی و ز مستقبل
بکن ابلاغ ما انزل که سویت آمده از ما

.

به دل ها مُهر بهتر زن صلای مِهر حیدر زن
ولایت را لِوا بر زن مترس از شورش و غوغا

.

حقایق منجلی فرما علی بر خود ولی فرما
بیانی از علی فرما بزن زود آستین بالا

.

که گر ناگفته بگذاری نکردی امر ما جاری
کند حَقّت نگه داری ز کید و کینه ی اعدا

.

بخوان ” اَلیومْ اَکْمَلْتُ لَکُمْ ” در گوش این مردم
ز ” اَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی ” بر خلق زن آوا

.

به امر شه در آن وادی منادی خوش ندا دادی
به صوت و صیت آزادی شد آنجا راز حق اِفشا

.

ز خیل رفتگان و همرهان و ماندگان یکسر
شده نزدیک پیغمبر  که امر حق شود اجرا

.

جهاز بُختیان منبر شد از فرمان آن سرور
بشد بر عرشه پیغمبر چو خُور بر گنبد مینا

.

به همراهش ولی اللَّه به عرش و عرشه اش همره
نهاده پا به دوش شه چو دست اندر شب اسرا

.

نبی  بر عرشه ی تَمکین چو بر صدر نُبی یاسین
علی طاووس علیین الف شد در کف طه

.

عیان از جَیب خور ماهی به دست شه یدالّهی
ولایت آشکارا هِشته بر دوش نبوّت پا

.

جهاز اشتران از دور چون طور و نبی نورش
علی تا سینه زد بر سینه اش شد وادی سینا

.

به خَلقش چون نمایاندی ز حمد حق سخن راندی
وز آن پس شِکّر افشاندی ز شیرین خطبه ی شیوا

.

بفرمودی که هر کس را منم مولا منم سرور
علی ابن عمم باشد ورا سرور و را مولا

.

ولای او ولای من لِوای او لِوای من
ثنای او ثنای من به هر لفظ و بهر انشا

.

دعای ” وال من والاه ” و طعن ” عاد من عاداه “
به احباب و به اعدا خوانده بر بینا و بر اعمی

.

بیان ها در سرود آمد زبان ها در دُرود آمد
شه از منبر فرود آمد چو فیض از مبدأ اعلی

.

به بیعت دست ها وا شد به پا جشن تولّی شد
علی بر خلق مولا شد به امر حیّ بی همتا

.

زنید ای عشق بازان کف بگو گردون نوازد دف
سلیمان شه وزیر آصف الا ای عارفان بُشری

.

سخن دانان سخنرانان ، ثناخوانان سخن سازان
به مدح و تهنیت آنان شده شاعر شده گویا

.

بسی واجب شد این بیعت در این نهضت در آن ملّت
که امروز این چنین بیعت به پا شد شاهد فردا

.

وگرنه تا خدا بوده علی اصل ولا بوده
دلیل و رهنما بوده ز بدو نشئه ی اولی

.

شه ذی فر مه انور مهین داور جهان سرور
خدا مظهر نبی محضر فلک قدر و مَلَک سیما

.

علی جان و جهان قالب هژبر سالب و غالب
علی بن ابیطالب علی ارشد علی اولی

.

سَرِ مردان پدر عمران حسن چشم و حسینش جان
پدر بر اوصیا بالاتر از جَدّ بهتر از آبا

.

محمّد را وصی و ابن عم و صِهر و صاحب سِرّ
رفیق لیله ی معراج و همدوش صف هَیجا

.

درش حلّال هر مشکل بدان در عالَمی سائل
به بیتش زهره را منزل سرایش روشن از زهرا

.

بیاض صبحدم رویش سواد شب دل مویش
بهشت جاودان کویش حریم و روضه اش ملجا

.

نجف با تربتش جنّت غَرّی از مدفنش تَبّت
از آن خاک و از آن طینت شد ارزان عنبر سارا

.

به مهرش جان و دل شادان ز قهرش کوردل لرزان
وِصالش عمر جاویدان فِراقش لیله ی یلدا

.

دلیر و شیر گیر و میر و سالار و غضنفر فَر
جهان گیر و جهان بخش و جهان دار و جهان آرا

.

تَوکُّل باشدش توسن عنایات حقش جوشن
به مشتی سخت چون آهن بکوبد خیبر او تنها

.

ملک در جذبه اش خیره حُسامش بر عدو چیره
سمندش در شب تیره پَرد در کام اژدرها

.

اگر دلدل بر انگیزد که خون مشرکان ریزد
به یک جولانْش برخیزد غبار از توده ی غَبرا

.

به دستش چوب شد آهن که سازد تیغ خصم افکن
ملک گفتش بسی احسن سرودش لا فتی الا

.

ز بازو و سر انگشتش ز ضرب آهنین مشتش
هُبَل بشکسته لات افتاده و بی پا و سر عُزّی

.

از آن قامت وزان هیبت از آن شوکت از آن صولت
از آن عارض وزان گونه وزان قد و وزان بالا

.

جهان عاشق مَلَک شایق عدو ترسان فلک خائف
روان خندان خرد حیران جوان دین بوستان دنیا

.

جلالش حلقه ی درگه کمالش از قلوب آگه
جمالش نقش وجه اللَّه خصالش زُبده و والا

.

ز عِلمش گشته جیحون ها ز فضلش گشته سیحون ها
به دشت و کوه و هامون ها روان چون لؤلؤ لالا

.

بیانش نور و تابنده روانش مهر و رخشنده
به پیش تابشش بنده ضیاء چرخ و مافیها

.

سرشتش عصمت و عفّت عجین با رفعت و عزّت
نژادش غیرت و همّت نهادش پاک و گوهرزا

.

گهی بر قدسیان رهبر گهی در غزوه اژدر در
گهی همراه پیغمبر به مهمانیّ ” او ادنی “

.

فروغ طور بر موسی انیس چرخ با عیسی
رفیق خضر در صحرا شفیق نوح در دریا

.

خلیل ار بت شکن بودی در آن دربار نمرودی
ید اللَّه یاورش بودی وگرنه کِی بُدش یارا

.

از آن رو و از آن ابرو از آن دست و از آن بازو
جهان روشن حرم قبله حَجَر محفوظ و دین اِحیا

.

تبارک قَد ، فتحنا خَد ، قمر طلعت ، ضُحی صولت
اساس هَلْ اَتی ، معنای کوثر ، روحِ اَعْطَیْنا

.

مراد خلق درگاهش در امّید خرگاهش
کسی کاو شد هواخواهش نداند خاره از خارا

.

چه دل ها از شمار افزون که شد بر حُسن او مفتون
به عشقش کُشته صد مجنون به رویش چشم صد لیلا

.

بهار از بوی او مشکین وزو خوشبو گل و نسرین
نبود ار آن لب شیرین نه شهدی بود نی خُرما

.

شمیمش چون به باغ آید نسیمش چون به راغ آید
فرو ریزد ز گلبن خار و داغ از لاله ی حمرا

.

مسیحا از دَم او بی پدر می زاید از مادر
که روزی با چنان پاکی اِبا بنماید از آبا

.

در آن صُلب و رحِم آن پاک طینت بُد که روزی حق
برای گندمی جنّت گرفت از آدم و حوا

.

مشارق زیر فرمانش مغارب ثبت دیوانش
خلایق عبد احسانش ز جابُلقا و جابُلسا

.

انیس عاجز و کوران اَب اَیتام و مهجوران
جَلیس از وطن دوران اسیران را هم او جویا

.

کریم و منعم و مشفق سَخیّ و عادل و صادق
وَلیّ و مرشد از سابق قوی و ارشد و اَقوا

.

بنازم آنچنان مکتب که اَبجد دادیش بر لب
که صد ره به ز جَدّ و اَب بخواندی خطبه ی غَرّا

.

به اقطار جهان حاکم به مُلک بحر و بر ناظم
ولایش دهر را لازم قبولش شرط هر یاسا

.

نبودی نظمش ار ضامن نبودی لحظه ای ایمن
روان در تن دل اندر سینه و خون در رگ و اعضا

.

جهان زیر نگین او دو عالم خوشه چین او
سماواتی رهین او به هر مقصد به هر مبنی

.

از آن نیروی ربّانی وزان فیّاض روحانی
رسد بر عالی و دانی ز عِلم او بسی کالا

.

امیر کل مشیر کل دبیر کل سفیر کل
مدیر کل وزیر کل من و ما و همه اجزا

.

علی ایمان علی ارکان علی قرآن علی فرقان
علی عالی علی والی علی مُصحف علی انشا

.

علی حاضر علی ناظر علی قائم علی دائم
علی عارف علی عالم علی صابر علی اِبکا

.

نبودی باغ عالَم را صفائی گر نبود این گُل
از آن قد رسا و جَعد مو و نرگس شهلا

.

به مدحش عاجز و خسته به نعتش سست و بشکسته
زبان از گفت و طبع از شعر و نوک خامه از املا

.

بود کام دلم شیرین از این کیش و از این آئین
که در مدح امام دین شدم طوطی شِکّرخا

.

خوشم وز خویش خوش بینم علی را از محبینم
در این کیشم در این دینم مسلمانم نیم ترسا

.

ترا شاها ثنا گویم دَری دیگر نمی جویم
ره کوی تو می پویم چه در دنیا چه در عقبا

.

شها در وقت جان دادن به ” شمس ” خود نظر افکن
که لختی گیردَت دامن کند جان بر رخت اِهدا

.

.

.

شمس اصطهباناتی

.


برای حمایت از خیمه کلیک کنید

محبوب‌ترین ها

indian desi xx good porn vidoes bokeb barat selingkuh hot desi sex clip wwwbadjojo sexof india 18sxx Melayu
www teen sex video download bfxxxporn.net original marathi sex beeg.indian xxxonlydesi.com xxxvideose