دنیا چه با عزیز دل بوتراب کرد ؟
ابری رسید و خون به دل آفتاب کرد
.
سنی نداشت یک شبه مویش سفید شد
رویش حنا کشید غمش را خضاب کرد
.
از کوچه های تنگ دگر رد نمی شود
این کوچه ها چقدر حسن را عذاب کرد !
.
دستی که خورد بر روی مادر به کوچه ها
آن دست گنبد حسنش را خراب کرد
.
چون روزه بود تشنگی اش اوج می گرفت
وقت اذان رسید تقاضای آب کرد
.
فهمید آب نیست ولی باز سر کشید
این زهر لعنتی جگرش را کباب کرد
.
سوزاند زهر از نوک پا تا سرش ولی
چون راحتش نمود ز دنیا ثواب کرد
.
از دوست زخم خورد و ز بیگانه ها جدا
دنیا چه با عزیز دل بوتراب کرد …
.
.
.
سید پوریا هاشمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید