شب رسید و سکوت سنگینی
***
شب رسید و سکوت سنگینی
به هیاهوی شهر حاکم شد
با کمی نان به سمت نخلستان
مردی از جنس نور عازم شد
.
می رود تا به پیرمردی که
در خرابه ست باز سر بزند
کودکان یتیم منتظرند
تا که مرد غریبه در بزند
در غم مردمش سهیم شده ؟
چه کسی جز علی در اوج مقام
مرکب کودکی یتیم شده ؟
.
خیلی از بچه ها نمی دانند
نام این مرد آسمانی را
ولی او هدیه می دهد به همه
نان و خرما و مهربانی را
.
کوله بارش همین که خالی شد
شکر کرد و به کار خود برگشت
یک نفر مانده بود و او حالا
به محل قرار خود برگشت
.
خلوتی داشت در سیاهی شب
با خودش رو به ماه زمزمه کرد
دردهای نهفته ی دل را
باز در گوش چاه زمزمه کرد
.
تو بگو دست جهل مردم شهر
به کجا می برد مرا ای چاه …
تا سحر با دل شکسته گرفت
زیر لب نغمه ی ” الا ای چاه … “
.
مسجد کوفه آخرین روز است
که علی را امام می بیند
نانجیبی به تیغ زهرآلود
کار او را تمام می بیند
.
سر او را شکسته اند ، ولی
دل او از همه شکسته تر است
خسته از عدل اوست کوفه ولی
علی از روزگار خسته تر است
.
همه دیدند در کنار علی
خون محراب باغ لاله شده
وسط روضه با همین تصویر
روضه ی دیگری حواله شده
.
ناگهان در غروب روز دهم
در دل اهل خیمه غوغا شد
وسط جنگ بین زجر و سنان
سر یک گوشواره دعوا شد
.
سر اصغر به نیزه بند نشد
فرق عباس با عمود شکست
بدن اکبر ارباً اربا شد
شمر بر سینه ی حسین نشست …
.
.
.
مجتبی خرسندی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید