ناگهان عطر سفر ، راه معطّر باشد
بغض آتش زده در سینه ی مجمر باشد
.
آسمان پشت سرت کاسه ی آبی پاشید
خواست در بدرقه ات پلک زمین تر باشد
.
جاده بر دوش کشیدت که سفر هموار است
مقصدت عشق شد و طوس و برادر باشد
.
جاده در جاده سفر ساوه به استقبالت
گل به دامن زده تا قمصر دیگر باشد
.
سر به هر باغ زدی ، عطر تو بر شاخه وزید
میوه اش سرخ اناری است که نوبر باشد
.
ناگهان بغض انارینه ی این شهر شکست
زخم برداشته تا یک گل پرپر باشد
.
دشت در دشت به قم فرصت دریا دادی
شرجی چشم تو بارید که بندر باشد
.
طبق تقدیر تو آن حادثه … تکرار نشد
صبحِ قم شام شود ، زینب دیگر باشد
.
گریه ها ریخته بر دامن بیت النّورت
تا که بیت الحزنی باشد و کوثر باشد
.
و کبوتر شدنت ، روح تو از بام پرید
رسم پرواز تو سرمشق کبوتر باشد
.
و خدا خواست که همشیره ی خورشید شوی
چادرت وسعتی از سایه ی محشر باشد
.
عرش از پلّه ی گلدسته ی تو بالا رفت
رفته تا اوج مگر چند برابر باشد
.
خواستی آنچه خدا خواسته از راز بقیع
این حرم گوشه ای از بقعه ی مادر باشد
برای حمایت از خیمه کلیک کنید