سید حمیدرضا برقعی
.
نشاندی روی زخم کهنه ی من مرهم خوبی
حریمت آشنا کرده مرا با عالم خوبی
.
جهان ، این هیچ سر درگم ، فریبم داد با گندم
برای دفعه ی چندم نبودم آدم خوبی
.
گریزان از همه دنیا خودم را یافتم این جا
خودم را با بدی هایم کنارت ای همه خوبی
.
رها کردی مرا از غم نشاندی جای آن غم ، غم
غمِ دیگر که خیلی دوستش دارم غم خوبی
.
شلوغی ضریح تو عجب آشفته گیسویی ست
سپیدی ها سیاهی ها چه درهم برهم خوبی
.
تو می آیی و از نزدیک می بینم تو را آخر
همان وقتی که می میرم ، عجب می میرم خوبی
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید