هفت آسمان در دست های مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود
.
تسبیحی از ماه و ستاره بین دستانت
خورشید در سجاده هر شب میهمانت بود
.
تصویر تو در قاب زندان باز می تابید
یا نور یا قدوس وقتی بر زبانت بود
.
با تازیانه روزه ات را باز می کردند
اشک غریبی آه غربت ، آب و نانت بود
.
وقت قنوت آخرت خون گریه می کردند
زنجیرهایی که به دست ناتوانت بود
.
طعنه شنیدن ، داغ دیدن ، خون دل خوردن
هر چند موروثی میان دودمانت بود
.
اما خدا را شکر این حرمت شکستن ها
دور از نگاه مضطر معصومه جانت بود
.
.
.
حسین عباس پور
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید