کاش یک شب شمع بودم در شب تار بقیع
***
کاش یک شب شمع بودم در شب تار بقیع
تا سحر می سوختم چون قلب زوار بقیع
.
کاش می شد مخفی از وهابیان سنگدل
می نهادم نیمه شب صورت به دیوار بقیع
.
قبّه و قبر و رواق و خانه و گلدسته داشت
ای مدینه از چه ویران گشت آثار بقیع
.
نیست حق گریه اش بر چار قبر بی چراغ
زائری کز راه دور آید به دیدار بقیع
.
ماه ، زائر ، اختران ، اشکند و گنبد ، آسمان
صورت مهدی شده شمع شب تار بقیع
.
آب ، خون و دانه اشک و ناله اش سوز جگر
هر که شد مرغ دل زارش گرفتار بقیع
.
گر زنان را نیست ره در این گلستان ، غم مخور
شب که خلوت می شود زهراست ، زوار بقیع
.
اینکه آثارش بوَد باقی میان دشمنان
دست حق بوده ست از اول نگهدار بقیع
.
گر به دقت بنگری بر این امامان غریب
می چکد پیوسته اشک از چشم خونبار بقیع
.
بس که آغوشش پر است از لاله های فاطمه
بوی جنت خیزد از دامان گلزار بقیع
.
.
.
استاد حاج غلامرضا سازگار
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید