رضا رسول زاده
.
شانه به درد زلف پریشان من نخورد
مرهم به درد زخم گریبان من نخورد
.
از زهر معتمد که دو سه جرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جان من نخورد
.
از تب سفید و زرد ز ضعف و کبود زهر
رنگی به غیر سرخ به دامان من نخورد
.
تاریک بس که بود شکنجه سرای من
راه ستاره نیز به زندان من نخورد
.
شش سال در اسارت اگر عمر من گذشت
بر خواهر اسیر که چشمان من نخورد
.
در شعله ای که چادر این همسرم نسوخت
یا تازیانه بر تن طفلان من نخورد
.
دندان من ز لرزه بر این کاسه آب خورد
چوبی دگر به گوشه ی دندان من نخورد
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید