خانه ای که شده خاک سه امامش جبریل
خانه ای که نرسد بر سر بامش جبریل
.
خانه ای که به سویش بود قیامش جبریل
خانه ای که به درش بود سلامش جبریل
.
تا که قوتی ببرد از سر شب می آمد
صبح ها بعد پیمبر به ادب می آمد
.
آری آن خانه که جبریل گرفتارش بود
دست بر سینه همیشه پس دیوارش بود
.
بوسه میزد به در و باز خریدارش بود
نگران پدر و گریه ی بیمارش بود
.
دائما از در این غمکده خواهش می کرد
اهل آن را به در خانه سفارش می کرد
.
گفت خانم دو سه روزی است مریض احوال است
چند وقتی ست که از گریه کمی بی حال است
.
پدرش رفته و سهمش غم و آه و ناله است
گفت با در ولی این درب چه بد اقبال است
.
چقدر زود غم آمد شب غربت را دید
وای ، در از طرف کوچه جماعت را دید
.
تازه فهمید همان روز سفارش ها را
تازه دانست دلیل همه خواهش ها را
.
دید در یک طرفش هیزم و آتش ها را
بعد از آن دید در آن بین کشاکش ها را
.
طرفی آتش و هیزم طرفی فاطمه بود
طرفی ضربه ی چندم طرفی فاطمه بود
.
چند ضربه که به در خورد ز جایش افتاد
فاطمه خم شد و از درد صدایش افتاد
.
در آتش زده روی سر و پایش افتاد
پدری آب شد از شانه عبایش افتاد
.
رحم بر آن تن بی تاب نیاورد کسی
چادرش شعله ور و آب نیاورد کسی
.
رفت در کوچه کمربند علی در دستش
تا جدایش بکند گفت بزن بر دستش
.
دخترش داد زد ای وای برادر دستش
خرد شد قامت او از همه بدتر دستش
.
تا که آئینه ترک خورد علی را بردند
پیش دختر که کتک خورد علی را بردند
.
داغ غم های جمادی به محرم افتاد
راه آن مشت حرامی به حرم هم افتاد
.
جای یک دست به گلبرک چه محکم افتاد
آه از آن شعله که اینبار دمادم اُفتاد
.
دختری تشنه ی آب است در آتش می سوخت
دست عمه به طناب است … در آتش می سوخت
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید