شمعی بیاور تا خودم پروانه ات باشم
***
شمعی بیاور تا خودم پروانه ات باشم
آبی طلب کن تا خودم پیمانه ات باشم
.
مثل بیابان عرضِ حاجت با تو دارم .. ، ابر !
تا شاهد باران دانه دانه ات باشم
.
از بس برای گریه کردن یکّه و تنهام
دیوار می گوید : بیایم شانه ات باشم ؟!
.
از بازی طفلان فقط سنگش نصیبم شد …
زخم جبین آورده ام ، دیوانه ات باشم
.
پُشت درت یک شب نخوابم ، صبح می میرم
عادت نمودم سائل روزانه ات باشم
.
من را بده ، یک نوکرِ بهتر بگیر آقا
من می توانم دستِ کم بیعانه ات باشم
.
دُنیا ، خرابت شد کسی ، عُقبای خود را ساخت
آباد خواهم شد ، اگر ویرانه ات باشم
.
یک چلّه تمرین کرده بودم پر گشودن را
امّا نشد امسال جلدِ لانه ات باشم
.
من کربلا لازم شدم ، راهم بده ، بس کن
من قول خواهم داد بینِ خانه ات ، باشم !
ای آبروی آب ! جانِ طفل شش ماهه
بگذار ظرف آبِ سقّاخانه ات باشم
.
تیری به ماهی خورد و اشک آفتاب افتاد
وقتی خبر تا خیمه ها آمد ، رباب افتاد
.
.
.
بردیا محمدی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید