چیزی به غیر از چشم تر دارم ، ندارم
***
چیزی به غیر از چشم تر دارم ، ندارم
از گوشه ی زندان خبر دارم ؟ ندارم
اصلاً نمی دانم پدر دارم – ندارم
.
این جا مسیرِ کوچه ها خوب است خوب است
وقتی نگاهِ مردها خوب است خوب است
حالا که احوالِ رضا خوب است خوب است
از بس فنا گردیده ام من در برادر
در کوچه ها با حالِ بیمارم نبردند
وقتی رسیدم ، سمتِ بازارم نبردند
این معجری را که سرم دارم نبردند
این جا چه شأنی دارد این معجر ، برادر !
.
ای کاش مرغی را کسی بی پَر نبیند
جسمِ برادر را کسی بی سر نبیند
هر کس ببیند کاش که خواهر نبیند
افتاده روی تلِّ خاکستر برادر
نه تو جسارت دیده ای نه من جسارت
نه تو اسارت دیده ای نه من اسارت
نه تو به غارت رفته ای نه من به غارت
پس ما دو تا قربانِ آن خواهر – برادر
.
ای کاش مرغی را کسی بی پر نبیند
جسم برادر را کسی بی سر نبیند
هر کس ببیند کاشکی خواهر نبیند
افتاده روی تلّ خاکستر ؛ برادر
.
با نیزه ای تا شاه را از حال بردند
یک یک تماماً رو سوی اموال بردند
هر آن چه را که بود در گودال بردند
تسبیح ، عبا ، عمّامه ، انگشتر ، برادر !
***
سنان رسید و سنانش فرو به پهلو برد
دگر مپرس چرا یاد مادرش افتاد
.
هرچه کردند رو به قبله نشد
یعنی آنقدر پاره تن شده بود
.
زیرانداز خانه های دهات
کفن شاه بی کفن شده بود
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید