در بیکران آسمان حرف از رقیّه ست
در جای جای کهکشان حرف از رقیّه ست
.
در مجلس کرّوبیان حرف از رقیّه ست
بیش از همه در لامکان حرف از رقیّه ست
.
الفـاظ ما در وصفش از بس کم می آرند
جز یادی از او شعرها حرفی ندارند
.
پر واضح است از نور روشن تر رقیّه ست
ذکر ” هو المحبوب ” را مظهر رقیّه ست
.
کوچک ترین زهرای پیغمبر رقیّه ست
گفتم اگر زینب ترین دختر رقیّه ست
.
بر زینت دوش پیمبر ، زَیْب و زَین است
از این چه بالاتر که او بنت الحسین است ؟
.
او را خطاب کمتر از ” صدّیقه ” زشت است
وقتی که مثل عمّه اش کوثرْ سـرشت است
.
طفلی که پیر عصمت صدها فرشته ست
هرجا که ذکر خیر او باشد بهشت است
.
دردانه ای که روی دوش ماه ، جاش است
معراج دل ، پرواز در صحن و سراش است
.
نسبت به عشقش حسّ دل ها فوق العاده ست
در وادی او بنده گشتن ، بی اراده ست
.
این جمله در ظاهر اگرچه صاف و ساده ست
عمری که با او نگذرد ، بی استفاده ست
.
ما عبد دنیاییم ، اگر دنیا رقیّه ست
پروردگار عرش قلب ما ، رقیّه ست
.
هر جا که می گوید کسی ” جانم رقیّه ”
من بی خود از خود باز می خوانم ، رقیّه
.
هرچه بفرمایی تو ، من آنم رقیّه
با این که هـیچ از تو نمی دانم رقیّه
.
دارم یقین به این که تو مشکل گشایی
طفل سه ساله نیستی ! دست خدایی
.
ای نازدانه ، نازنین أمّ اسحاق
نازک دل ناز آفرین أمّ اسحاق
.
ای دل پسند و دل نشین أمّ اسحاق
ای مهر نورت بر جبین أمّ اسحاق
.
او رفته امّا سایه اش بالا سرت هست
وقتی رباب اینجا به جای مادرت هست
.
جایی که حتّی رنگ گنبد هم سپید است
شکّی ندارم که سیه بختی بعید است
.
هر ناامـیدی پیش تو غرق امید است
از تو کسی جز برکت و رحمت ندیده ست
.
بگذار تا کهف امانم را ببینم
در صحن تو صاحب زمانم را ببینم
.
در سایه ی نامت ، کرامت زنده باشد
در شام با تو دین جدّت زنده باشد
.
در شهر تو باید شهادت زنده باشد
از خود گذشتی تا امامت زنده باشد
.
جان دادی و با مرگ محشر آفریدی
چون جان کلّ خاندانت را خریدی
.
از گوش تو دل کند وقتی گوشواره
بر دامنت دست توسّل زد شراره
.
در خاک رفتی با لباس پاره پاره
با رفتن تو رفت از کف راه چاره
.
مقتل برای قافله می خواند زینب
دیدم نشسته نافله می خواند زینب
.
.
.
محمد قاسمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید