دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
نازها از پسر خویش کشیدن سخت است
.
سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
ور نه کار از کمر خویش کشیدن سخت است
.
مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد
تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است
.
خواستی این پدر پیر خضابی بکند
خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است
.
نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم
خار را از جگر خویش کشیدن سخت است
.
گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون
از دهان پسر خویش کشیدن سخت است
.
تکه های جگرم هر طرفی ریخته است
همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است
.
بِه ، که از گردن من دفن تو برداشته شد
دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است
.
.
.
علی اکبر لطیفیان
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید